روزگاری است چون شمعی که به پایان رسیده و به انتظار خاموشی است سوسو میزنم......

کسی که به این روز در آوردتم با دیدن حال و روزم,باز حالم را جویا میشود.

تا میگویم عشق,حرفم را قطع میکند .....

میگوید چیزی نگو..........

دانم که چه دردی داری!

و باز سوسو کنان چیزی نمیگویم که آنکه برایش میسوزم

خود برای کسی دیگر میسوزد.

حرف نزن!

چیزی نگو...........

وفای به عهدت را در سکوت تنهایی هایم عمیقا درک کردم.

حرف نزن...........

من عشق تو را در تک لحظه ی عمرم ترک کردم.

تنهایم بگذار........

همانطور که عالم بی تو تنهایم گذاشت.

فراموشم کن.......

همان طور که دلم فراموشت کرد.

نمی دانم به یاد می آری مرا یا نه؟! من همانم که شانه ام,مامن دل شکسته ات بود! یادت هست؟ من همانم.... همانی که تا دستت را می گرفت,چهره ات را عشق فرا می گرفت.....! یادت آر.......... روزهایی را که تا باران میبارید چتر هایمان را می بستیم.. تک تک آن روزها را به یاد دارم ای کاش نمی رفتی....... نمی دانم کنج ذهنت باز اسمی از من هست؟! برایم نبودنت,نبودن است..... خوب میدانی چه می گویم....... اگر باور نداری.... جنازه ی روحم را در قطره های غم چشمانت ببین......

اشک های من دیدن ندارد

به چشمانم نگاه نکن

اشک های من دیدن ندارد

چهره ی غبار آلودم نای لبخندی ندارد

گر بی محلی میکنم پیش حضورت

بدان برای ماندنت امیدی ندارم..............

کوچه ها ساکت , ساز ها ناکوک , آوازخوان ها لال شده اند

تو به من ذل زده ای ,  من مات شده ام.

حالی خوشی ندارم بی حال شده ام

بی عشقت چون فرهاد بیمار شده ام

بعد عمری خیال , با رفتنت بیدار شده ام

بیدار از رویا اسیر کابوس شده ام....

تو برو ..............

اشکهای من دیدن ندارد

ناله دلم شنیدن ندارد

اما گر افتادی ز تنهایی به یادم

بدان احسان , آن پیر عشق

دگر در این دنیا حضوری ندارد......

تو برو...........اشک های من دیدن ندارد

به چشمانم نگاه نکن

اشک های من دیدن ندارد

چهره ی غبار آلودم نای لبخندی ندارد

گر بی محلی میکنم پیش حضورت

بدان برای ماندنت امیدی ندارم..............

کوچه ها ساکت , ساز ها ناکوک , آوازخوان ها لال شده اند

تو به من ذل زده ای ,  من مات شده ام.

حالی خوشی ندارم بی حال شده ام

بی عشقت چون فرهاد بیمار شده ام

بعد عمری خیال , با رفتنت بیدار شده ام

بیدار از رویا اسیر کابوس شده ام....

تو برو ..............

اشکهای من دیدن ندارد

ناله ی دلم شنیدن ندارد

اما گر افتادی ز تنهایی به یادم

بدان احسان , آن پیر عشق

دگر در این دنیا حضوری ندارد......

تو برو...........اشک های من دیدن ندارد

به چشمانم نگاه نکن

اشک های من دیدن ندارد

چهره ی غبار آلودم نای لبخندی ندارد

گر بی محلی میکنم پیش حضورت

بدان برای ماندنت امیدی ندارم..............

کوچه ها ساکت , ساز ها ناکوک , آوازخوان ها لال شده اند

تو به من ذل زده ای ,  من مات شده ام.

حالی خوشی ندارم بی حال شده ام

بی عشقت چون فرهاد بیمار شده ام

بعد عمری خیال , با رفتنت بیدار شده ام

بیدار از رویا اسیر کابوس شده ام....

تو برو ..............

اشکهای من دیدن ندارد

ناله ی دلم شنیدن ندارد

اما گر افتادی ز تنهایی به یادم

بدان احسان , آن پیر عشق

دگر در این دنیا حضوری ندارد......

تو برو...........اشک های من دیدن ندارد

به چشمانم نگاه نکن

اشک های من دیدن ندارد

چهره ی غبار آلودم نای لبخندی ندارد

گر بی محلی میکنم پیش حضورت

بدان برای ماندنت امیدی ندارم..............

کوچه ها ساکت , ساز ها ناکوک , آوازخوان ها لال شده اند

تو به من ذل زده ای ,  من مات شده ام.

حالی خوشی ندارم بی حال شده ام

بی عشقت چون فرهاد بیمار شده ام

بعد عمری خیال , با رفتنت بیدار شده ام

بیدار از رویا اسیر کابوس شده ام....

تو برو ..............

اشکهای من دیدن ندارد

ناله ی دلم شنیدن ندارد

اما گر افتادی ز تنهایی به یادم

بدان احسان , آن پیر عشق

دگر در این دنیا حضوری ندارد......

دیدگان ترت را به من ببخش

شاید نگاهم آرامت کند

توقع دوست داشتنت را ندارم

اما توقع نداشته باش,دوستت نداشته باشم.....

نیم نگاهی هرچند گذرا......

لبخندی هرچند از روی دل رحمی.....

نوازشی هرچند ناچیز.....

میتواند دنیایمان را دگرگون کند.......

دل بی رحم تو

کاش در تو آغاز را می دیدم در چکه های محبتت هر چند ناچیز.

اما باید با ناچیز آغاز کرد ولی ناچیز دلم در دلت جای نمی گیرد وقتی دلی

به اندازه ی تمام اقیانوس ها داری.

و در تو درک نیست,درک عشقی به پهنای تمام آسمانها.

درکه ای به اینکه شکستن قلب عاجز من گناه نیست وقتی قلبی

آکنده از غم دارم و سینه ای پر از درد.

تمام نفسهایم بوی ناامیدی می دهد وقتی آغوشت گرمی جان بخشیدن

به تن یخ زذه ی مرا ندارد و تن من یارای گرم کردن دلت را.

سالها سکوت و ستاره و ماه غم خوار من بوده اند و امید وصال آرزوی من.

سالها اشک و آه رفیق وفادار من بوده اند و دوریت سایه ی من.

رفتنت از من گذشتن را در وجودم اثبات کرد اما گذشتم از گناهت,

گناهی به بزرگی دل بی رحمت.

بعد تو....

بعد تو هیچ شبی بارانی نیست

بعد تو هیچ وقت آسمون ابری نشد

من بودم و درد و سکوت و آه و اشک

بعد تو هیچ وقت حالم بهتر نشد

من دیوانه را جز تو کسی قبول نکرد

با من نماند و با دلم قدری مدارا نکرد

کس ندانست که چه حالی دارم

پشت این سکوت محض چه رازی دارم

و تو تا دانستی ,قصد رفتن کردی

این آشفته دلم را دیوانه تر کردی

بدان این دیوانه را دارویی جز مرگ نیست

اما اگر در دلت کسی جز من نیست

بازگرد و حضورت به دیدگانم ببخش

چون ستاره ای در آسمانم بدرخش

بازگرد و آرام کن این ناآرام را

رنگی ببخش این نوا و آوا را

دگربار این دست سرد را بگیر

و درمانی باش بر درد این تنها.............



همین جوری از خودم یه چیزی نوشتم

امیدوارم خوشتون بیاد